مصادره تاریخ جهاد؛ نگاهی به کتاب خاطرات یک مجاهد
نویسنده: قربانعلی فصیحی فعال سیاسی- روزنامه نگار و عضو تحریریه خبرگزاری میثاق
مطالعهی خاطرات استاد محمد اکبری رهبر سپاه پاسداران اسلامی سابق و حزب حراست اسلامی فعلی، باعث شد نکاتی را پیرامون آن بنویسم. هدف از این نوشته، مکثی هرچند کوتاه و گذرا روی زوایای تاریک این کتاب است.
پیش از همه باید بگویم که نفس نگارش تاریخ و خاطره امر نیک و شایسته شمرده میشود. از این جهت کار آقای اکبری ستودنی است و از دیگر مجاهدان و رهبران هم انتظار میرود که سرگذشتها و چشم دیدهای خویش را بر صفحه کاغذ بیاورند و در معرض قضاوت مردم قرار دهند.
نوشتن خاطرات، در واقع انتقال دستآوردها و امانتهای نسل حاضر به آیندگان میباشد؛ ولی یک نکتهی مهم را نباید فراموش کنیم که در نوشتن یک متن تاریخی و روایت یک حادثه، تعهد بر بی طرفی، رعایت انصاف و دوری نمودن از حب و بغض، ضروری و لازمی است. در روایتهای بی طرفانه توجه اصلی نویسنده نباید بر قهرمان ساختن یک شخص و تحقیر و تضعیف اشخاص دیگر و یا نادیده گرفتن نقش آنان در حوادث و وقایع تاریخی باشد، بلکه یک راوی باید واقعه و رخداد را آن گونه که اتفاق افتاده، منصفانه و همه جانبه، بنویسد.
با این مقدمه میخواهم به یادآوری نکات مورد نظر در باره این کتاب، بپردازم:
یک: خاطرات آقای اکبری از آن جهت که خود از فرماندهان اول جهاد است قابل توجه است؛ اما این که چقدر این کتاب بی طرفانه و منصفانه نوشته شده و تعهد به اصول خاطره نویسی و یا وقایع نگاری در آن لحاظ شده است را میگزاریم به قضاوت خوانندگان و داوری تاریخ.
روشن است که مردم ما مبارزه علیه حاکمیت کمونیستی و اشغالگران روسی را بر اساس باور و عقیده و به منظور آزادی کشور، آگاهانه و با عشق و علاقه انتخاب نموده بودند. از این جهت، توقع دارند که تاریخ جهاد رهایی بخش و دستاوردهای جمعی خویش را برای رهایی کشور از اشغال به صورت صادقانه در آیینه تاریخ ببینند. متاسفانه در کتاب خاطرات استاد محمد اکبری، در موارد زیادی می بینیم که نویسنده از جاده انصاف و رعایت اصل بی طرفی خارج شده و قضایا را به گونهی ماهرانه، جهتدار، گزینشی و در مسیر قهرمان معرفی نمودن یک فرد و در مواردی تعدادی از همکاران حزبی خود، سمتوسو داده است که به باور من، چنین مسائل، این کتاب را از مقام یک روایت بیطرفانه به یک حکایت جانبدارانه و “قصه اندیوالی” تنزل داده است. ای کاش تاریخ درخشان جهاد مردم هزاره، در این کتاب، دستخوش چنین حب و بغض قرار نمیگرفت و مردم امروز و نسلهای آینده وقتی آن را مطالعه مینمودند؛ شور و شوق و حضور و مشارکت تمامی بخشهای سیاسی، جغرافیایی، گروهی و اقشار مختلف اجتماعی، حوزهوی، کسبه، با سواد و بی سواد، خان و ارباب و زن و مرد را در تاریخ درخشان جهاد و مقاومت افغانستان میدیدند و به آن افتخار می نمودند؛ اما گویا اختلافات سیاسی، گروهی و فکری نه تنها زندگی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مردم افغانستان را تحت تاثیر قرار داده است که تاریخ و روایتهای تاریخی را نیز متاثر نموده است.
دوم: واقعیت آن است که مردم تمام مناطق و گروههای مختلف سیاسی، جهادی، اقشار اجتماعی اعم از علما، خانها، اربابها و مجموعههای مختلف سهم برجسته در جهاد و آزادی مناطق هزاره نشین از دست نیروهای حاکمیت آن روز کابل و اشغالگران خارجی، داشته وخیلیها زودتر از آقای اکبری در صف مبارزه علیه اتحاد جماهیر شوروی وقت و مزدوران داخلیاش، در سنگر رفته اند. چنانچه از قیام 24 حوت هرات 1357، قیام مردم دره صوف در 26 دلو 1357، قیام چارکِنت ولایت بلخ در سوم حوت 1357، آزادی ولسوالیهای: شهرستان دایکندی، لعل و سرجنگل در ولایت غور، پنجاب و ورس در ولایت بامیان، قیامهای پراکنده در بهسود و برخی مناطق دیگر را پیش از حرکت مسلحانه آقای اکبری در بهار سال 1358، صورت گرفته، می توان نام گرفت. آقای اکبری در خوشبینانهترین حالت و بر اساس روایتهای خودش در کتاب “خاطرات یک مجاهد”، حتی در آزاد شدن زادگاهش(ولسوالی ورس) نقش نداشته و پس از آن که ولسوالی ورس آزاد میشود، آقای اکبری به کارهای نظامی روی میآورد. و از لابلای کتاب معلوم میشود که نویسنده تا فتح ولسوالی حصه اول بهسود، حتی اسلحه برای جنگ نداشته! و پس از گرفتن ولسوالی حصه اول بهسود، “به یک قبضه کلاشینکف مسلح” شده است.
اگر با دید بی طرفانه و بی خبر از قضایای دوران جهاد و جنگ علیه حاکمیت کمونیستی و اشغالگران شوروی سابق، کسی “خاطرات یک مجاهد” را مطالعه کند فقط یک نکته را متوجه میشود و آن اینکه آغازگر جهاد و فاتح اکثر هزاره جات تنها یک شخص به نام “محمد اکبری” است و دیگران که خود را مجاهد می نامند و افتخار جهاد را در کارنامه خویش ثبت نموده اند یا هیچ حضور نداشته و یا جزو سپاه و لشکر آقای اکبری بوده است و این ادعا را به دلایل زیادی میتوان روایت غیر منصفانه از تاریخ جهاد بر حق مردم هزارستان و افغانستان به شمار آورد.
سوم: آقای اکبری از برخی چهرههای سرشناس جهاد و مقاومت که بدون انکار از آغازگران جهاد بوده اند در همان قلمروی که وَی از مجاهدتهای خویش سخن گفته است بسیار با بی انصافی نام برده و به گونهای مطرح نموده است که گویا بسیاری از آنان، حسب تصادف در مسیر راه با اکبری سر خورده است. آن نامها عبارتند از: مرحوم آیت الله میرحسین صادقی پروانی، استاد محمد کریم خلیلی، حاجی کاظم یزدانی، مرحوم استاد یوسف واعظی شهرستانی، استاد ناطقی شفایی کَیُو، مرحوم حاجی علیار، شهید قاسمی مسئول سازمان نصر در بهسود، استاد عزیزالله شفق، دانش لزیر، جنرال هاشم یاسین، پهلوان میر علم معروف به پهلوان حُر، استاد محمد نبی نوید، قوماندان ضرب علی شیخ علی و خیلیهای دیگر که در کتاب خاطرات ایشان به عنوان افراد خیلی عادی یاد شده و از برخی آن ها حتی به عنوان “مجاهد عادی” هم نام برده نشده است چه رسد به آن که در افتخارات آغاز جهاد و فتح ولسوالیها سهیم بوده باشند! این افراد را از داخل کتاب برگزیدم چون نقش آنان بر همگان روشن است و حتی شماری از آنها پیشتر از آقای اکبری دست به ایجاد تشکیلات و قیام زده اند؛ اما وقتی شما در کتاب خاطرات آقای اکبری همان نامها را میخوانید، می بینید که بر اساس روایت نویسنده هیچ کدامشان در جهاد سهم نداشته و نقشی در مبارزه علیه دشمن و پیروزی مردم و فتح ولسوالیها نداشته است.! و به همان جهت اولین سوالی که مطالعه کتاب در ذهن خواننده بوجود میآورد آن است که آیا واقعیت همان میباشد که آقای اکبری روایت کرده و چهرهها و شخصیتهای متذکره در حدی نبوده که آقای اکبری حتی یک سطر از کارنامه جهادی آنان را یادآوری می کرد و یا نویسنده تعمدی در یاد نکردن از فعالیتهای آنان و امثال آن ها داشته است؟ و خواننده به فکر فرو میرود که آیا روایت منصفانه همین است؟ جواب قطعا منفی است. زیرا شخصیتهای نام برده، هرکدام جزو پیشگامان جهاد بوده و در اوایل انقلاب و حتی برخی از آنان چنان که اشاره شد، از بنیانگذاران جریان های سیاسی و مبارزاتی بوده اند که فلسفه وجودی آن جریانها را جنگ علیه نظام کمونیستی و اشغال و آزاد سازی کشور تشکیل میداد و بر آن اساس امکان ندارد که در جهاد و فتح ولسوالیها نقش و سهمی نداشته باشند.!
اگر به عنوان نمونه یک مورد را یادآوری کنم متوجه خواهیم شد که چشم پوشی از نقش دیگران در خاطرات آقای اکبری تا چه حد است! وقتی آقای اکبری به تاریخ 18 سنبله 1358 وارد ترکمن میشود شش نفر همراه داشته است که آن هم تنها از منطقهی خودش نبوده است. در همان زمان، جبهه مجاهدین و انجمن اسلامی ترکمن را که در قریه “سیوک” و یا سیبک موقعیت داشته است استاد محمد کریم خلیلی، برای مدتی سرپرستی مینموده است و اعضای آن از مناطق مختلف ترکمن و قل خویش بوده است.
اما آقای اکبری در صفحه 92 کتاب خود با یک اشاره و بدون یادآوری نقش آقای خلیلی در جهاد، بسنده می کند و از کنار آن میگذرد: “ایشان(محمد کریم خلیلی) در آن مقطع زمانی، در جبهه قول سیبک حضور داشت.” هیچ اشارهی به نقش ایشان در آنجا و جریان جنگهای طولانی ترکمن، ولسوالی سرخ پارسا و دو آب، نمیکند و حتی از موجودیت انجمن اسلامی ترکمن نیز نام نمیگیرد در حالی که در دیگر ولسوالیها خاطره نویس یکی از اقدامهای عاجل خویش تشکیل انجمن را در آن ولسوالیها ذکر مینماید. اما بر خلاف آقای اکبری وقتی خاطرات حاجی کاظم یزدانی را که در سال 1363 در مجله پیام مستضعفین شمارههای 33 تا 37 به نشر رسیده است مرور نماییم متوجه میشویم که آقای خلیلی در قضایای ترکمن و بسیج و هماهنگی مردم در مبارزه علیه دشمن، نقش موثر داشته است. آقای یزدانی میگوید: «پس از شروع جنگها بنا شد تا انجمن اسلامی ترکمن به منظور سر و سامان دادن امور جبهه و کارهای هماهنگی مردمی و کمک برای جبهه تشکیل شود که آقای خلیلی آنجا فعال بوده است.» حاج کاظم یزدانی اعضای انجمن اسلامی ترکمن را اینگونه نوشته است: “برادر کریم خلیلی، معلم محمد حسین اخلاقی، رجب کربلایی، حاج عبدالعلی رئیس، حاجی صمد، پهلوان ابراهیم، تحویلدار اسماعیل، حاج عبدالحسین، حاجی پاینده، شیخ کبیر محمدی، حاجی محمود و…” این انجمن قبل از ورود اکبری در ترکمن موجودیت داشته و جبهه و امور مربوطه را اداره مینموده و در میان آن عدهای از کسانی که بعدا در حزب پاسداران با آقای اکبری همکار شدند نیز حضور داشته است.
استاد یزدانی در خاطرات خویش منصفانه نقش و حضور تمام اشخاص، گروپها و مردم را با جزئیات انعکاس داده و از آن جمله تاریخ آمدن و کارهای آقای اکبری و نقش ایشان را بیان مینماید. وی در ارتباط حضور آقای اکبری در انجمن اسلامی ترکمن اشاره میکند و نیز میافزاید: “که ایشان پس از آن که در منطقه جا به جا گردید از سوی مردم به ریاست انجمن انتخاب گردید.” لازم به ذکر است؛ زمانی که آقای اکبری به ریاست انجمن تعیین میشود وقتی است که کریم خلیلی برای کارهای دیگر به خارج سفر میکند. با مطالعه نوشته آقای یزدانی به اصل نگارش بی طرفانه و رعایت انصاف در نوشتن، نقش واقعی اشخاص را متوجه میشویم و با مطالعه خاطرات آقای اکبری، بی انصافی، حذف و انکار از سوی نویسنده را به وضوح میبینیم.
موارد زیادی از این گونه حذف و بی انصافی در خاطرات آقای اکبری دیده میشود که برای جلوگیری از طولانی شدن سخن به یک مورد اکتفا میگردد. و خوانندگان با مراجعه به کتاب ایشان موارد زیادی از این دست مسائل را متوجه خواهند شد.
چهارم: آقای اکبری در کتاب خاطرات خود از برخی اشخاص به گونهای یاد کرده که وقتی یک مطالعه کننده در جریان تحولات قرار نداشته باشد فکر می کند بین آن شخص و حکومت محلی وقت، خصومت شخصی و دعوا بر سر معامله تجاری و امثال آن بوده است نه بحث مبارزه با حکومت دست نشانده شوروی! مانند یادآوری از ارباب غریبداد! در این مورد، در کتاب میخوانیم که پیش از آمدن آقای اکبری و همراهانش در بهسود، قوای حکومتی مستقر در ولسوالی مرکز بهسود به سمت قریههای کجاب بهسود حمله می کند و در آن جا از جمله “خانه ارباب غریبداد را هدف توپ قرار داده بودند.” آقای اکبری اضافه میکند که در حملهی نیروهای حکومتی به کجاب یک نفر از اعیان کجاب که برادر حاجی کاتب بوده، به شهادت رسیده بود. سوال این است که اگر مردم بهسود قبل از آن دست به قیام نزده بودند و “رعیت” گوش به فرمان حکومت بودند چه دلیل داشت که حکومت علیه افراد وابسته به خودش حمله کرده و مردم را از خانه های شان فراری داده و افرادی را نیز شهید نموده است؟ خود این نکته تاریخی می رساند که روایتگر جهاد چه قدر یک مجاهد صادق است و در روایت هایش جانب انصاف را بر جانب شهرت طلبی و مصادره نمودن ارزشها به نام خودش، ترجیح داده است. واقعیت اما آن است که بسیاری از مبارزان آزادیخواه و از آن جمله ارباب غریبداد در مرکز بهسود علیه حکومت وقت اقداماتی را روی دست گرفته بود که باعث خشم آنان گردیده و قضیه به آنجا رسیده بود که حکومت وقت بالای مردم کجاب حمله نماید و مردم را از خانههایش فراری دهد و عدهای را شهید و زخمی نماید. در همینجا باید اضافه کنم که اداره ولسوالی مرکز بهسود نزدیک به دوماه توسط مردم منطقه در محاصره قرار داشت و تنها در یک جنگ فقط از جبهه سمت باد آسیاب یعنی شرق ولسوالی مرکز بهسود بیست و یک نفر در جریان مبارزه با دشمن به شهادت میرسند که یکی از آنان سید خان، برادر “آقای عالم” معروف، بوده است. ولی آقای اکبری از کنار آن جنگها، رشادتها و قربانی دادنها به سادگی رد میشود و لازم به یادآوری نمیبیند.
خوب است دقت شود که سفر آقای اکبری به سمت بهسود به اعتراف خودش از اول به منظور کمک به مجاهدانی بوده که قیام را شروع کرده است که آنها از شورای اتفاق اسلامی و مردم مجاهد دایکندی و پنجاب و ورس تقاضای کمک برای سرنگونی حکومت محلی وقت در بهسود را کرده و آقای اکبری و همراهانش از مجاهدان شهرستان دایکندی، پنجاب و ورس ولایت بامیان، بر اساس فیصله شورای اتفاق به سمت بهسود به منظور حمایت آمده بودند، نه آن که جهاد را از ابتدا ایشان در بهسود شروع نموده باشد. اما از کتاب چنان فهمیده میشود که نامبرده برای آغاز جهاد در بهسود آمده و پس از مدتی به ورس برگشته است.
در کتاب آمده است: “همزمان با آن، فرستاده و نامه از طرف بهسود هم آمده بود. آنها هم تقاضای کمک کرده بودند.” منظور ایشان آن است که به اضافه تقاضای کمک از سوی مردم بامیان، از بهسود نیز تقاضای کمک شده بود. گرچند نویسنده که در تمام موارد حافظهی خوبی دارد اما در این مورد حافظه اش یاری نکرده و نگفته است که متقاضیها که بوده اند و آورنده نامه چه کسانی بوده اند! نویسنده در مواردی به قول یارانش حافظهای تحسین برانگیز دارد و یارانش بدان فخر و مباهات نموده اند؛ اما باید اضافه شود که ایشان فراموشکاری شگفت انگیز نیز دارد!
این نکته را هم یادآوری مینمایم که قبل از آمدن نیروهای کمکی در جوزاي 1358، مردم بهسود مبارزات خویش را به صورت پراکنده علیه حکومت وقت آغاز نموده بود و از جمله در روزهای قبل از آمدن آقای اکبری به بهسود نیروهای دولتی حدود 70 تن از مبارزان و مردمان بیگناه بهسود را از اطراف آبدره و مرکز بهسود و حصه اول بهسود جمع نموده و روانه زندان کرده بودند. نمیدانم آقای اکبری از این قصهها هیچ اطلاعی نداشته یا لازم ندیده است که در کتابش یادی نماید!. این تکهی از تاریخ را بدان جهت یادآور شدم که نویسنده در همان مناطق چند روز بعد از زندانی شدن دهها مبارز و اشخاص جهادی و مردمی آمده بود و بعید است چیزی درباره آن نشنیده باشد! ولی عدم یادآوری آن واقعهی دل خراش و موارد دیگر، حد اقل انصاف نویسنده در روایت نمودن یک تاریخ جامع، دقیق و بیطرفانه را با سوال جدی مواجه می سازد.
پنجم: آقای اکبری در روایتهای خود متاسفانه دچار مشکلات زیادی است و از آن جمله در قسمت جنگهای ترکمن و ولسوالی سرخپارسا و فتح آن ولسوالی به گونهای قلم زده که مطابق با واقعیتهای آن روز نمیباشد. من دو مورد را تذکر میدهم؛ در قسمت نقش مجاهدین از بخشها و مجموعههای مختلف، آقای اکبری نام برخی گروپها را نمیبرد. این در حالی است که وی از افتخارات و دستاوردهای دوستانش به خوبی یاد کرده است. در حالی که حاجی کاظم یزدانی نام گروپهایی را که در جنگ برای فتح ولسوالی سرخ پارسا نقش داشته به صورت واضح با ذکر نام فرمانده، تعداد افراد و نام منطقه آنها یادآوری مینماید. برای واضح شدن موضوع صفحهای 45 شماره 35 پیام مستضعفین که در سال 1363 به نشر رسیده است را میبینیم که در آنجا اسامی گروپهای مجاهدین چنین آمده است:
- “گروپ توحید به فرماندهی حاجی کاظم یزدانی که در اول 55 نفر عضو داشته و بعدا به تعداد آن اضافه شده است.
- گروپ نظامی حاجی چیغیل که بیش از 30 نفر داشته و افراد منطقه عضو آن بوده است.
- گروپ المهدی به فرماندهی تورن یونس،
- گروپ سید ابراهیم شاه(ابراهیم شاه حسینی) که بعدا به حرکت اسلامی پیوست.
- گروپ محمد یونس معصومی که افراد آن اکثرا از قل خویش بوده اند.
- گروپ حاجی قاسم،
- گروپ سلیم،
- چند گروپ کوچک دیگر”، که مشخصات آن ذکر نشده است ولی اگر جایی دستاوردی داشته مشخصا به نام آن ها ثبت شده است.
و نکته در خور دقت آن است که این گروپهای نظامی پیش از آمدن آقای اکبری در ترکمن وجود داشته و امور آن از سوی انجمن اسلامی ترتیب و مدیریت میشده است.
در قسمت آمار شهدا، آقای اکبری در صفحه 88 کتاب خود می نویسد: “از آن تاریخ( 20 سنبله 1358) تا آزادسازی ولسوالی، جمعا شش نفر شهید داشتیم.” اما حاجی یزدانی بیشتر از 20 شهید را نام میبرد و شهدای مردمی که در خانهها، بالای مزارع و در جا های مختلف به شهادت رسیده قرار معلومات ایشان در مجموع به بیش از صد نفر میرسد. سخن از تعداد شهدا از آن جهت مهم است که آنها با جان و خون خویش نهال انقلاب را آبیاری نموده و فتح و پیروزی اگر نصیب مردم افغانستان شده است در قدم نخست ثمرهی خون همان شهداست و افتخاری اگر هست باید به نام آن عزیزان ثبت گردد. البته دیگران هم که نقش خود را داشته هر کدام در جای خویش و در حد خود شایسته باید تقدیر و تکریم گردد.
ششم: روایت آقای اکبری از تاریخ جهاد بهسود و ترکمن ولسوالی سرخ پارسا، مصادره آشکار است. ایشان در کتابش بارها تکرار میکند که مجاهدین نوبتی پنجاب و ورس از من اطاعت نمیکردند و همچنان اعتراف میکند که وی در فتح ولسوالی ورس یعنی زادگاهاش سهم نداشته است، ولی همین جناب، افتخارات پیروزی، جنگ و دستاوردهای ولسوالیهای بهسود و سرخ پارسا را به نام خود روایت میکند. به گونهای که حتی یک نفر از مردم بهسود، دره ترکمن و قل خویش در روایت تاریخی ایشان نقش و جایگاه نداشته است.
هفتم: به نظر من بخش اول کتاب خاطرات آقای اکبری به صورت آزمایشی منتشر شده تا بداند برخوردها و واکنشها چگونه است! در صورتی که این پروژه را تا حدودی در فضای عمومی به نتیجه برساند، آنگاه در گامهای بعدی، تمام قضایای جهاد و مقاومت را به نفع خویش و رفقای تیمیاش مصادره خواهد کرد. قرار شواهد تاریخی، آقای اکبری در بسیاری از حوادث متهم به معامله و خیانت است.
نگاه دقیق و موشکافانه به این کتاب، این ادعا را روشن میسازد، چون او به چنین حوادث یا اصلا تماس نمیگیرد و یا باب میل خود و دوستانش قصه میگوید. من فکر میکنم، در روایتهای بعدی – البته اگر ایشان ادامه دهد- برائت حاصل کردن از قضایای مانند افشار، 23 سنبله، پیشقراولی دشمن به بامیان و موارد دیگر برای آقای اکبری دشوار خواهد بود؛ زیرا کسانی که عینا این رویدادها را به چشم سر دیده، هنوز زنده هستند و نیز روایتهای زیادی در این باره نشر شده و به دست مردم قرار گرفته که با کتمان شدن از سوی “یک مجاهد” واقعیتهای آن روزگار، تغییر نخواهد کرد.
در آخر به نویسنده کتاب “خاطرات یک مجاهد” و همچنان آنانی که آن را مطالعه نموده است، پیشنهاد میکنم خاطرات آقای محمد باقر مصباح زاده، خاطرات سید رحمت الله مرتضوی و در صورت دسترسی خاطرات مرحوم آیت الله صادقی پروانی را مطالعه نمایند. در خاطرات آنان برخی صحنههای را که آقای اکبری عمدا از قلم انداخته و یا به صورت دیگری روایت کرده، با جزئیات شرح داده شده که فکر میکنم آقای اکبری ناگزیر است در قسمتهای بعدی خاطرات خود، به برخی از آن روایتها پاسخ بدهد.
nXreAtZxdJOsv
MIoRhKZkzyXBqn
Muchas gracias. ?Como puedo iniciar sesion?