جشن طالبان در میدان هوایی بگرام؛
آمریکا افغانستان را برای همیشه ترک کرده است؟
افغانستان سرزمینی است که بارها خروج و رفتن آخرین سربازان خارجی و مهاجمان بیرونی را به تماشا نشسته ولی هیچگاهی از تسلط بیگانهها رهایی نیافته است. خروج آخرین سرباز انگلیس، خروج آخرین سرباز اتحاد جماهیر شوروی و بالاخره رفتن آخرین سرباز آمریکایی و ناتو که روز گذشته یک سالگی آن توسط طالبان جشن گرفته شد، در صفحات تاریخ افغانستان ثبت شده است. اما با داشتن تمام آن تاریخهای درخشانِ از شکستِ نیروهای بیگانه و افتخارِ بدست آوردن استقلال از شرق و غرب واقعیت اما آن است که ما هنوز وابستهترین و درماندهترین کشور جهان هستیم.
خوب است کمی فکر کنیم و از خود بپرسیم که چرا با این همه افتخاراتِ خروج سربازان خارجی و کشور گشایان، ما به استقلال نرسیده ایم و هر روز ما نند توپ فوتبال در میدان بازی، توسط قدرتهای بیرونی و ستارههای بازیگر، از این طرف به آن طرف بی اختیار “شُوت” میشویم.
طالبان در آستانه یکسالگی حضورشان در کل جغرافیای افغانستان- به استثنای نقاطی در شمال و پنجشیر- بر آسمان کابل “رقصِی از آتش” بر پا کردند و با نمایش بشکه های مواد انتحاری توسط کندک انتحاری خویش، یک سالگی خروج نیروهای آمریکایی و قوتهای ناتو از افغانستان را جشن گرفتند و بر آن فخر و مباهات کردند. اما کمتر از یک ماه از کشته شدن ایمن الظواهری رهبر القاعده توسط آمریکاییها آن هم در نزدیکی کاخ ریاست جمهوری در کابل میگذرد. مردم به یاد دارند که جو بایدن رییس جمهور آمریکا، از نیروهای استخباراتی خود به خاطر دقت در انجام برنامه قتل الظواهری؛ شناسایی رهبر القاعده، پیدا نمودن محل سکونت و زمان رفتن بزرگترین تروریست جهان، بر بالکُن خانهاش و همچنان انتقال معلومات به مرکز فرماندهی عملیات، سپاسگزاری کرد.
همچنان مردم به یاد دارند که طالبان همین یک هفته پیش شکایتهایی پر سوز از پروازهای بدون اجازه پهبادهای آمریکایی و دخول و خروجشان بر فراز کابل و دیگر مناطق افغانستان داشتند! حالا سوال این جاست که دخول بدون اجازه در فضای کشور، از دید طالبان چه پنداشته می شود؟ حضور نیروهای استخباراتی و شناسایی بزرگترین تروریست جهان در نزدیک دارالامارهای طالبان، با خروج آخرین سرباز در تناقض نیست؟ کدام یکی را باید بپذیریم؛ خروج آخرین سرباز آمریکاییها، درست است و باید آن را جشن بگیریم و آسمان را با گلوله و آتش، آذین ببندیم و یا تسلط خارجیها بر هوا و فضا و حضور قدرتمند نیروهای استخباراتیشان در کشور، مایه بلاهت و ذلت است و باید با شرمساری به حال خویش و وضعیت رقتبار مردم خود بگرییم!؟
راست قضیه اما آن است که رفتن نیروهای ناتو و آمریکا با هر معامله پنهانی و دلایلی که بود؛ تنها طالبان را به قدرت رساند و هیچ استقلالی را در پی نداشت و ندارد. از استقلال تنها همان کلمهای بی روح و بی معنی باقی مانده است زیرا استقلال زمانی معنی مییابد که ساکنان کشور عزت و سربلندی داشته باشند و خود بر سرنوشت خویش حاکم باشند. اکنون که افغانستان حاکمیت ملی ندارد و حاکمیت موجود از سوی هیچ کشوری به رسمیت شناخته نشده است و از فقدان مشروعیت ملی و بین المللی رنج میبرد، ملیون ها تن از شهروندان افغانستان از بیم کشته شدن و به زندان رفتن آواره و بی پناه در کشورهای دیگر سرگردان میباشند، زنان به برده جنسی گروه حاکم تبدیل شده و از تمام حقوق انسانی خویش محروم گردیده است و با وضعیت و روزگار سختی که مردم مظلوم افغانستان گدایِ نان شب و روز هستند و حاکمانِ کابل، با صد التماس و خواهش هنوز نتوانسته است “پولهای بلوکه” شده ملت خود را از قدرتهای کفری بدست بیاورند و با تقاضاهای عاجزانه میگویند ما را به رسمیت بشناسید؛ استقلال ما در کجاست؟ وقتی نمی توانیم جلو دخول و خروج مخربترین هوا پیما ها بر فضای کشور را بگیریم و حتی از آمدن شان بیخبر باشیم ادعای استقلال مسخره ای بیش نیست.!
خروج نیروهای ناتو و آمریکا از افغانستان نیز طنز تلخ روزگار ماست؛ رفتن چند سرباز به صورت رژهگونه! از برابر چشمان غبار گرفتهای ملت افغانستان، هرگز به معنی رفتن خارجی ها از کشور ما و بدست آوردن استقلال و گرفتن مقدرات و زمام مملکت بدست افغانها نیست. خارجیها نرفته اند بلکه قدرتمند تر از پیش همه چیز را زیر نظر و کشور ما را در اختیار دارند و برای آینده آن بیشتر از مدعیان استقلال و پیروزی برنامه دارند. این که بازیهای جدید را چه کسانی مدیریت میکنند و نیروهای ناشناخته در گوشه گوشهای کشور برای چه مقصد و مرامی جا به جا می شوند بر مردم افغانستان پوشیده نیست و این خود نشان می دهد که ما چهقدر با رسیدن به استقلال فاصله داریم و می دانیم آن چه را که نداریم همان “استقلال” است!.
اگر قرار باشد روزی را جشن بگریم و به استقلال بنشینیم آن روز باید روز پایان مداخلات خارجیها و رسیدن ملت افغانستان به عزت و سربلندی و رهایی از استبداد و انحصار طلبی باشد. ما زمانی به استقلال دست خواهیم یافت که در گام نخست تحمل و همدیگر پذیری را با دل و جان بپذیریم و طوق نوکری و بردگی بیگانه را از گردن خویش دور نماییم و “تمیز رنگ و بو” را بر فرزندان سر زمین خویش “حرام” بدانیم و با عشق و راستی، تمام ساکنان این سرزمینِ زیبا را “چمن زاد” یک گلستان بدانیم که تا رسیدن به آن جا، فاصلهای بسیار و بی شمار داریم و نیازمندیم “فلک را سقف بشکافیم و طرحِ نو در اندازیم”.
نویسنده: قربان علی فصیحی